بسمه...
با اکراه بله را گفت...! شاید هم بله را گرفتم!
89.12.5
پ.ن 1:
به همه ی دوستانی که گفتند وقت من رو نداری اما وقت سینما رفتن داری، باید بگم که سینما رو ساعت 4تا6 رفتم و مریم شاهد بود در حالت خواب و بیداری نشسته بودم و میدیدم......!
باید بگم که دلم نمیخواد اینطور باشه... دلم میخواد 24 ساعت در یک هفته ام خالی خالی می بود تا مثل قبل! میرفتم خونه ی دوستام...با هم میرفتیم پارک و غیره...ولی دست خودم نیست که پر شده!
باید بگم که چند مدته تفریحی مثل قدیم نداشتم...... همین تفریح های کوچیک بعد از کلـــــــــــی سینما رفتن مثلا... بعد از دانشگاه و غیره بود!
کاش شاهدان می آمدند و شهادت می دادند بر این مدعا....!
پ.ن 2:
میخواستم یه پست جدا بنویسم در مورد پ.ن 1...خیلی قبل تر .فکر کردم لازم نیست ولی میبینم که هست...مینویسم حتما :)
پ.ن 3:
هر روز حال روحیمان بدتر از دیروز می شود...! افسردگی امانمان را بریده است! آیا کسی هست که مرا درک کند :)
پ.ن 4:
لطفا هیچ کدوم از دوستان متن پ.ن 1 رو به خودشون نگیرن...خیلی ها پیامی با اون مضمون برام فرستادن...به معنای واقع خیلی ها!
نمیگم حق نمیدم به همشون ... چرا خیلی حق میدم ولی یه کوچولووو انتظار داشتم درک کنند این رو که واقعا مشغلم زیاد شده این یه مدت...دانشگاه و زندگی و غیره... :( جبران میکنم خب :(