بسم الله
قدیم که کوچیک بودیم و تاسوعا و عاشورا ها میرفتیم ولایت :) از دم در خونه ی مامان بزرگ اینها می ایستادیم و گذر دسته هارو نگاه میکردیم...
عَلَم های کوچیک و بزرگ رو...
یه محوطه ای بود نزدیک یک امامزاده ای که تعزیه اجرا میکردن...
میرفتیم اونجا نگاه تعزیه ها میکردیم...
خیلی وقته تکرار نشده اون تاسوعا عاشورا های به یاد موندنی........
توی ولایت ما رسم بر اینه که یه عَلَم بزرگ دارن به این صورت که یه چوبِ بزرگ هست و بهش شال گره میزنن....
عمو داشت میرفت ملاقات یکی از فامیلا ... یه پلاستیک دستش بود که توش یه تعداد پارچه بود...میبرد همراهش
فکر کردیم پارچه ها متبرک هستند و میبره برای مریض...
بعدا که ازش پرسیدیم پارچه های توی پلاستیک چی بود گفت
اینهارو زنعمو داده گفته بده به جای من گره بزنن به علم...
زن عمو از خیلی سال پیش...بیش از 12 سال ام اس داره... خوشحالم که هنوز اندازه ی ذره ای امیدواره
کاش میتونستم یه محرم دیگه رو مثل قدیم ها برم ولایت...خیلی خوب بود
پ.ن 1:
چون این 12 سال رو قریب به 5-6 سال رو از نزدیک دیدم و بعدش رو دورادور و اونایی که میشناسن منو میدونن که با هر بار دیدن چه حالی میشم همین که میبینم بعد از این همه سال هنوز ذره ای امیدواره ته دلم خوشحال میشه....
پ.ن2 :
برای ایشون و همه ی مریض ها دعا کنیم...
پ.ن 3 :
هرچی گشتم پیدا نکردم عکسی از اون مدل عَلَم ها...
پ.ن 4 :
دعوت میکنم از دوستان عزیز : ثنا (دنیای کاغذی) - فاطمه کیا (مرا به نام کوچکم صدا بزن) - صفحات خط خطی - مطهره کیا ( تا ملاقات خدا هیچ نمانده) - پاکروان (دست خط)
که ما رو در این موج (خاطرات محرم و عاشورایی - موج الحسین علیه السلام) همراهی کنند :)