سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مشکوه


دست خط...
خاکستر سرد
گلدختر
نجوای شبانه
عاشقانه
بازگشت به خویشتن
منم سر گشته حیرانیت ای دوست
این نجوای شبانه ی من است
طلبه های ونوسی
صفحات خط خطی
نوشته های یک ناظم
بر و بچه های ارزشی
دو رکعت بندگی
صفحه بیست و یکم
تا خدا راهی نیست...
فوتوبلاگ وصال(حذف کرد وبلاگو اما لینک باشه همچنان!)
فریاد بی صدا
گفتنی ها
شهری در آسمان
صور اسرافیل
لسان
آسمان دل شکسته
فریاد آسمانی
ندای حقیقت
ستاره ی صبح
خط خطی های من
دست نوشته های یک کج و معوج سر خورده!
حرف دل
کوچه بنی هاشم
خاطرات استاد فیزیک
دل نوشته هاش خاکستری
یک نکته از هزاران
ترنم عشق
دنیای کاغذی من
دنیای راه راه
امید انتظار من
خاطرات قاصدک
تنفس
مچله الکترونیکی چارقد
آخوندها از مریخ نیامده اند
صدای سکوت
تسنیم
تمنای ظهور
قدم به قدم با مهدی کوچولو
دوست جون خودم :)
دست نوشته های خاکستری
صفحه 313
این خطی از حکایت مستان کربلاست
مخ تَش عزیزم!
صدای ثانیه ها
قاصدک های گمنام
نثار آبی آسمان
ــــــمــریــمـــــ نوشت
نسیم حیات
زیباترین شکیب
نم نم آفتاب
نظّاره ...
دست نوشته های پراکنده ی یک سایه
باران... (مـیــنـــــــــــــو )

بسمه

اعتراف میکنم آدم فیلم بینی نیستم...مثل بهاره و ثمین و بقیه...!
اما اعتراف میکنم به همون نسبت که نمی بینم...به همون نسبت و حتی فراتر از اون اگر فیلیمی ببینم نقد میکنم...حد اقل پیش خودم.....!
اعتراف میکنم جدیدا متاسفانه یا خوشبختانه وقتی فیلمی میبینم ناخودآگاه دید نقدی نسبت بهش پیدا میکنم...همیشه خوب نیست...همیشه هم بد نیست...! مثال ملموس ، ملک سلیمان و مختارنامه که برای جفتش نت هایی نوشتم توی تلفن همراه و دفترچه
اعتراف میکنم طلا و مس رو که خواستم ببینم قبلش سرچ کردم در گوگل که نقدش رو بخونم و فقط تعریف بود...به هر حال در دید من تاثیری نداشت و فیلم رو که دیدم بنظرم هیچ نقدی نسبت بهش نداشتم...!
اما وقتی با آقای دودینگ هاوس بحثی داشتیم پیرامون نقد این فیلم دیدم که؛ خیلی هم منتقد قوی نیستم (بلاخره هر کسی یکم خودشیفتگی اینا داره دیگه :دی )
اما...

این پست رو به نیت نقد طلا و مس ننوشتم...فقط در مورد ام اس است و بس...
وبلاگ سایه رو باز کردم...البته خیلی اتفاقی...دستم خورد و باز شد ...دیدم پست اولش در مورد طلا و مس هست...براش کامنتی گذاشتم و گفتم کامنت رو بصورت یه پست بنویسم...
نمیخوام بگم
ایها الناس در حق بیماری های خاص ظلم شده از همه بیشتر ام اسی ها...
نمیخوام بگم
چطوری به یه ام اسی باید امیدواری داد...
نمیخوام بگم
زندگی یه ام اسی چقد سخته...
نمیخوام بگم
چقد سخته خودش و اطرافیانش ببینند ذره ذره آب شدنش رو طی چندین سال...
نمیخوام بگم
یکی از نزدیکترین فامیل های من ام اس داره و توی این 10سال و اندی که مبتلا شده و میبینمش چقدر من افسرده میشم با هر بار دیدنش...
نمیخوام بگم
چقدر سخته ببینی نشسته روی ویلچر کنار دیوار و توی یه حیاط بزرگ خانواده و فامیل ها دارن برف بازی میکنند و بهم برف پرت میکنند و اون فقط باید نگاه کنه و لبخند بزنه...
نمیخوام بگم
وقتی تو اون حالت یه لحظه...چندین لحظه حتی...چشم تو چشمش شدم از خودم بدم اومد و اون حس افسردگی اومد سراغم...
نمیخوام بگم
اتفاقاتی که زهرا ساداتِ طلا و مس طی 2ساعت فیلم بهش مبتلا شد رو من دیدم به چشم طی 10 سال و اندی...ذره ذره اش رو...
نمیخوام بگم
وقتی دیدم خانم دکتر به آقا سید گفت که زهرا سادات ام اس داره سرمو گذاشتم رو میز و گریه کردم و با دیدن هر تیکه ی بیماری زهرا سادات فقط اشک بود!
نمیخوام
برای خودم یادآوری کنم سفر شمالی که حالش توی راه اینقدر بد شد که ما فقط گریه میکردیم و دعا و نذر
نمیخوام همه ی اونها رو بگم...

میخوام بگم:

قدر سلامتیمونو بدونیم...

پ.ن :
نقد فیلم طلا و مس توسط اقای دودینگ هاوس که خوندنش خالی از لطف نیست اگر چه مطلبش هم جدید نیست :) (اینجا+)
پ.ن:
فقط درباره ی ام اس بود، نه نقد فیلم طلا و مس یا حتی دیدگاهم به این فیلم :)


ارسال شده در توسط شهید گمنام