سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مشکوه


دست خط...
خاکستر سرد
گلدختر
نجوای شبانه
عاشقانه
بازگشت به خویشتن
منم سر گشته حیرانیت ای دوست
این نجوای شبانه ی من است
طلبه های ونوسی
صفحات خط خطی
نوشته های یک ناظم
بر و بچه های ارزشی
دو رکعت بندگی
صفحه بیست و یکم
تا خدا راهی نیست...
فوتوبلاگ وصال(حذف کرد وبلاگو اما لینک باشه همچنان!)
فریاد بی صدا
گفتنی ها
شهری در آسمان
صور اسرافیل
لسان
آسمان دل شکسته
فریاد آسمانی
ندای حقیقت
ستاره ی صبح
خط خطی های من
دست نوشته های یک کج و معوج سر خورده!
حرف دل
کوچه بنی هاشم
خاطرات استاد فیزیک
دل نوشته هاش خاکستری
یک نکته از هزاران
ترنم عشق
دنیای کاغذی من
دنیای راه راه
امید انتظار من
خاطرات قاصدک
تنفس
مچله الکترونیکی چارقد
آخوندها از مریخ نیامده اند
صدای سکوت
تسنیم
تمنای ظهور
قدم به قدم با مهدی کوچولو
دوست جون خودم :)
دست نوشته های خاکستری
صفحه 313
این خطی از حکایت مستان کربلاست
مخ تَش عزیزم!
صدای ثانیه ها
قاصدک های گمنام
نثار آبی آسمان
ــــــمــریــمـــــ نوشت
نسیم حیات
زیباترین شکیب
نم نم آفتاب
نظّاره ...
دست نوشته های پراکنده ی یک سایه
باران... (مـیــنـــــــــــــو )

بسم رب الرضا...
چه مشهدی بود...به یاد موندنی...
از تابستون 87 که یه ماه مهمون اقا بودم بعد از 12 سال! سالی 2 بار میرم مشهد...نایب الزیاره
این مشهد اما یه مشهد خاص بود!
بعد از 14 سال اولین مشهد با خانواده رو رفتم...قبل از سفر چند بار به مامان متذکر شدم که من تو حرم میخوام تنها باشم...گفته بود باشه...
تنها میرفتم حرم و میومدم...
به اقا گفتم این همه رو درست کردی...اینم درست کن...میخوام خودم و خودت تنها باشیم...
حتی شبها که 11 اینها برمیگشتم هم چیزی نمیگفتن!عجیب بود واسم...کرم اقا تا به کجا!
صبح که راه افتادیم از سمت سمنان رفتیم...دوست داشتم شاهرود که میریم میرفتم پیش مرضیه جون...نشد اما...خیلی دوست داشتم میدیدمش... شب رو نیشابور بودیم... در جوار ارامگاه خیام خوابیدیم...
صبح نماز خوندیمو صبحونه خوردیم...راه افتادیم سمت مشهد...قدم گاه هم یه سر رفتیم! وظهر مشهد بودیم...
شب مبعث...
حرمو که میدیدم باورم نمیشد...من و مبعث و مشهد و حرم رضوی!
نماز رو صحن جامع خوندیمو گفتم مامان من رفتم
رفتم صحن انقلاب ...  اینقد شلوغ بود که فقط تونستم یه گوشه بغل درش وایسم و زل بزنم به گنبد...
چقد شلوغ بود و قشنگ!
از فرداش تنها میرفتم حرم...برگشتن هم تنها میومدم...
یه روزش(یادم نیست چند شنبه) مهدیه رو دیدم
چسبید ها!
به نظرم فرق میکرد...خودش و اینجا!
شیطون بود...
---عیدی رجبیه:
دوشنبه بود...
داشتیم صبحونه میخوردیم...در زدن
بابا رفت در رو باز کرد...صدا رو میشنیدیم:
5 نفر...3 نفر!
در رو بست
کی بود؟ 5 ، 3 چیه؟
از اقاهای حرم بود!
گفت چند نفرید و چند تا کوچیک
4 تا برگه دستش بود...
باورم نمیشد!
ناهار فرداش مهمون اقا علی ابن موسی الرضا بودیم!
من؟
مهمون اقا؟
چه حکمتیه...هنوزم نفهمیدم!
بقیه صبحونه رو نفمیدم چی خوردم...رفتم تو اتاق و اس ام اس زدم جیگیلی جیگیلی:
-
--ناناس! نه دیگه!
-اشک شوقه!
--شلاشوق؟ دارید میاید؟
-نج!امام رضا ناهار فردا دعوتمون کردن خونشون
--
-گریه نکنید دیگه
--جیگیلی جیگیلی اخر کم سعادتیه!نوش جانتون
-بد!قهرم اصلندشم
--نه خب سعادته.شکو استفاده کن.نمک بخوری نمک گیر اقا میشی مراقب باش!تا سر سفره اقایی استفاده کن
-چشم...شما که دارید میرید سوریه! این است سعادت!
-هنوز فک میکنم به دلیلش اما پیداش نمیکنم!
--دلیل چی؟
-اینجا بودنم!مهمونی فردا!
--سعادت
-خودمو که نمیتونم گول بزنم!
...
---
چهارشنبه بازم من صبح تنها رفتم حرم...زود زود!
مامان اینا دری اومده بودن و رفته بودن دار الحجه!و من رو پشم کردن چون هرچی زنگ میزدم انتن نمیداد
منم یادم رفته بود اسم جایی که باید میرفتیم رو(مهمانسرا)
قبلش...صب که رفتم حرم رفتم از نذورات صحن انقلاب نمک و پارچه متبرک بگیرم!اقاهه خیلی خوش اخلاق بود
گفتم برم از اون بپرسم جایی که باید بریمو
گفتم ببخشید...کجا باید بریم واس گرفتن غذای حرم؟
گفت میارم دم هتل ها و اینها فیش میدن!
گفتم فیش داریم!
گفت فقط بگم خوش به سعادتتون!قدر خودتونو بدونید!
از در برید بیرون سمت چپ!از خدام بپرسید میگن بهتون!
یه لحظه خواستم بشینم همونجا گریه کنم...
من کیم مگـــــــــــــــــــــــــه خدا؟
به هر حال...ناهار رو رفتیم و مهمون اقا بودیم...خیلی به یاد موندنی...
--
سه شنبه شب منتظر دیدن دوست خوب بودم!
بعد از نماز دم باب الجواد!
منتظر بودم بیاد...
اومد با 2 تا از دوستاش...یکیشون پوشیه داشت...سلام که کردم با سر جواب داد
گفتم دوستت عربه؟
گفت نه...ایرانیه..
گفتم چرا حرف نزد پس؟
پوشیه اش رو برداشت...!
شکه شدم یه لحظه
اشکاش...صدای قلبش!
هیشوقت یادم نمیره!
حنانه!!!!!!!!
باورم نمیشد
-بازم نتونستم تو صورتش نیگا کنم...
چقد دلم واسش تنگ شده بود...
فرداش چقد دوست داشتم دوباره ببینمش...
ولی سورپرایز قشنگی بود!
قبل از اذان هی اس ام اس میداد دلم تنگه...میگفت صحن جامع نماز بخون!
روزای قبلش ادرس محل اسکانو پرسید...گفت کجاهایی و اینا!یه بار نپرسید چراشو...!
چقد با دوستی که یه سال منتظر دیدنش بودم حرف داشتم...یه کلمه هم نشد بگیم!
-------
پ.ن
همه رو دعا کردم...
کسایی که دعای خاص داشتن رو هم بیشتر...
پ.ن2:
عکسا زیادن!
خواستید بگید بعدا برفستم


خیام  قدمگاه  فیش  مهمانسرا 
مهمانسرا  ناهار مهمانسرا

عکسا از خودمه همش ها
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
فردا-میلاد امام حسین-سوریه-سعادت-جیگیلی جیگیلی!

سوریه
ارسال شده در توسط شهید گمنام