سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مشکوه


دست خط...
خاکستر سرد
گلدختر
نجوای شبانه
عاشقانه
بازگشت به خویشتن
منم سر گشته حیرانیت ای دوست
این نجوای شبانه ی من است
طلبه های ونوسی
صفحات خط خطی
نوشته های یک ناظم
بر و بچه های ارزشی
دو رکعت بندگی
صفحه بیست و یکم
تا خدا راهی نیست...
فوتوبلاگ وصال(حذف کرد وبلاگو اما لینک باشه همچنان!)
فریاد بی صدا
گفتنی ها
شهری در آسمان
صور اسرافیل
لسان
آسمان دل شکسته
فریاد آسمانی
ندای حقیقت
ستاره ی صبح
خط خطی های من
دست نوشته های یک کج و معوج سر خورده!
حرف دل
کوچه بنی هاشم
خاطرات استاد فیزیک
دل نوشته هاش خاکستری
یک نکته از هزاران
ترنم عشق
دنیای کاغذی من
دنیای راه راه
امید انتظار من
خاطرات قاصدک
تنفس
مچله الکترونیکی چارقد
آخوندها از مریخ نیامده اند
صدای سکوت
تسنیم
تمنای ظهور
قدم به قدم با مهدی کوچولو
دوست جون خودم :)
دست نوشته های خاکستری
صفحه 313
این خطی از حکایت مستان کربلاست
مخ تَش عزیزم!
صدای ثانیه ها
قاصدک های گمنام
نثار آبی آسمان
ــــــمــریــمـــــ نوشت
نسیم حیات
زیباترین شکیب
نم نم آفتاب
نظّاره ...
دست نوشته های پراکنده ی یک سایه
باران... (مـیــنـــــــــــــو )

بسم الله

 

عاشورا...

یا لثارات الحسین علیه السلام...

 

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود...

لقد خلقنا الانسان فی کبد... او (زینب س) وارث بیت الاحزان فاطمه س است و بیت الاحزان قبله ی رنج آدمی است....

 

 

 

همین!


ارسال شده در توسط شهید گمنام

بسم الله

قدیم که کوچیک بودیم و تاسوعا و عاشورا ها میرفتیم ولایت :) از دم در خونه ی مامان بزرگ اینها می ایستادیم و گذر دسته هارو نگاه میکردیم...

عَلَم های کوچیک و بزرگ رو...

یه محوطه ای بود نزدیک یک امامزاده ای که تعزیه اجرا میکردن...

میرفتیم اونجا نگاه تعزیه ها میکردیم...

خیلی وقته تکرار نشده اون تاسوعا عاشورا های به یاد موندنی........

 

توی ولایت ما رسم بر اینه که یه عَلَم بزرگ دارن به این صورت که یه چوبِ بزرگ هست و بهش شال گره میزنن....

عمو داشت میرفت ملاقات یکی از فامیلا ... یه پلاستیک دستش بود که توش یه تعداد پارچه بود...میبرد همراهش

فکر کردیم پارچه ها متبرک هستند و میبره برای مریض...

بعدا که ازش پرسیدیم پارچه های توی پلاستیک چی بود گفت

اینهارو زنعمو داده گفته بده به جای من گره بزنن به علم...

زن عمو از خیلی سال پیش...بیش از 12 سال ام اس داره... خوشحالم که هنوز اندازه ی ذره ای امیدواره

کاش میتونستم یه محرم دیگه رو مثل قدیم ها برم ولایت...خیلی خوب بود

محرم،دسته های عزاداری

پ.ن 1:

چون این 12 سال رو قریب به 5-6 سال رو از نزدیک دیدم و بعدش رو دورادور و اونایی که میشناسن منو میدونن که با هر بار دیدن چه حالی میشم همین که میبینم بعد از این همه سال هنوز ذره ای امیدواره ته دلم خوشحال میشه....

پ.ن2 :

برای ایشون و همه ی مریض ها دعا کنیم...

پ.ن 3 :

هرچی گشتم پیدا نکردم عکسی از اون مدل عَلَم ها...

پ.ن 4 :

دعوت میکنم از دوستان عزیز : ثنا (دنیای کاغذی) - فاطمه کیا (مرا به نام کوچکم صدا بزن) - صفحات خط خطی - مطهره کیا ( تا ملاقات خدا هیچ نمانده) - پاکروان (دست خط)

که ما رو در این موج (خاطرات محرم و عاشورایی - موج الحسین علیه السلام) همراهی کنند :)


ارسال شده در توسط شهید گمنام

هو العلیم                                                                                                     

                                                                                                                                            پیوست: صلوات

حضور محترم تمام خوانندگان عزیز

به سلام و احترام

پیرامون دعوت دوست گرامی، فرزند خاک، جهت شرکت در جنبش وبلاگی بسیج و بسیجی واقعی پست زیر ارائه میگردد:

بسیجی واقعی کسی بود که حسینیه اش گردان تخریب بود...حسینیه ای که یک چهار دیواری با سقف شیروانی است...همین و بس...!

بسیجی واقعی کسی بود که جانش را به دیار فراموشی سپرده بود...شبها در قبر میخوابید تا فراموش نکند مرگ را حتی به قدر لحظه ای...

بسیجی واقعی کسی بود که مرگ جز شهادت را ذلت میدانست و مرگ با شهادت را از عسل شیرین تر...

بسیجی واقعی کسی بود که شد مصداق "ففروا الی الله" ... مصداق "اشداء علی الکفار رحماء بینهم..."

بسیجی واقعی کسی بود که حاج اجمد متوسلیان مینامیدندش و به فرمان فرمانده ی کل قوا لبیک گفت و رفت تا خاری شود در چشم دشمنان...

بسیجی واقعی کسی بود که محمد بروجردی مینامیدندش و به مسیح کردستان میشناختندش...

بسیجی واقعی کسی بود که عبد الحسین برونسی مینامیدندش و به متوسل اهل البیت میشناختندش...

بسیجی واقعی کسی بود که سید مرتضی آوینی مینامیدندش و به سید شهیدان اهل قلم میشناختندش...

بسیجی واقعی کسی بود که محسن دین شعاری مینامیدندش و به تخریب و خنثی کردن مین میشناختندش...

بسیجی واقعی کسی بود که سید محمد جهان آرا مینامیدندش و نبود تا ببیند حاصل تلاشهای خستگی ناپذیرش را در جهت آزاد سازی خرمشهر...

بسیجی واقعی کسی بود که.......

بسیجی واقعی همه ی کسانی بودند که گفتند:

خدایا!

تو خود گفتی هرکه عاشقم شود عاشقش خواهم بود و هرکه را عاشق باشم شهیدش خواهم کرد و خون بهای شهادتش را نیز خواهم پرداخت...

خدایا!

من عاشق توام

هرکس در هر دوره ای از اعماق وجودش عاشق خدا باشد بسیجی است...

والسلام علی من التبع الهدی

شهید گمنام...

پ.ن:

خیلی سعی کردم شبیه نامه های رسمی بسیج بشه :)

عید ولایت و امامت مبارک :)

سیدا عیدی ما فراموش نشه :دی


ارسال شده در توسط شهید گمنام